گاهی می شود سبز شد یا مثل سبزه رویید یا که گاهی سبزه ها را فقط بویید گاهی می شود چشم شد تا فرق افق را بوسید ولی نمی شود دل شد یا آرام ماند تنها تپید
اگر روزی دستم به آسمان برسد یا که روزی دستی دستم را بگیرد خواهم کند پاهایم را از زمین برای لحظه ئ فراموش کنم غمهایم را همین ولی آندم که کنم پاهایم را از زمین نمی دانم چه سازم کفشهایم را کفشهایی که بابا یم برای پاهایم خریده بود نمی توانم دورش بیندازم می ترسم آنروزی که من باز آیم صاحب دیگری پا کند آنرا و من باز پا برهنه مانم باز پا برهنه
بال می خواهم تا فرق آسمان را شانه کنم باز می شود بر آسمان لانه کنم ؟ شاید امروز روز پرواز باشد پس بیا تا رفتنم را بهانه کنم گر بیایی کار من آسان می شود. مثل دیروز که پشیمان می شود
"شراب ناب می خواهم که مرد افکن بود زورش دمی آسوده گردم من زدنیا وشر وشورش " خراب آب آن چشمم که سور شور مستانش زدستانم چکاند خون ساغر را به دامانش تمنای دلش دارم ولی مژدم ز لبهایش مرا وعده همی داد که بنشینم به فردایش دل خوبان نیفتد هان به دامان نامردان درین مکتب بجز وعده
|
|
|
|
صفحه ی اصلی |